دوازده موقعیت، دوازده حادثه، دوازده داستان بههمپیوسته و درنهایت دوازده نُت که نواخته میشوند تا با سکوت به نظاره زندگی بنشینیم و گوش بسپاریم به این صدای حزنانگیز، اما اینبار با نگاهی تازه به روایت زندگی آدمهایی بنشینیم که بغل گوشمان نفس میکشند، هر روز میبینیمشان، اما نمیدانیم در ساختمانهای نیمهکارهای که پشتشان پناه گرفتهاند به چه چیزی فکر میکنند و چطور اوقات میگذرانند. نمود بیرونی هر کدام از حوادث زندگی جاری در این مجموعه، چنان پررنگ هستند که روایت را میسازند و پیش میبرند.
«دوزاده نُت برای سکوت» اولین اثر نویسندهاش است. کیوان صادقی برای داستان اولین کتابش سراغ قشری رفته که در جامعه ایرانی نادیده گرفته شدهاند. راوی داستان «شیرمحمد» یک کارگر مهاجر افغانستانی است و در یک ساختمان نیمهکاره نگهبانی میدهد. در تمام دوازده داستان این مجموعه ما شاهد روایتهایی هستیم که شیرمحمد برایمان تعریف میکند تا راهی باز کند به دل قصه آدمهایی که متحمل دردها و رنجهای ریز و درشتی شدهاند؛ از اعتیاد گرفته تا گرفتاری به دست داعش. بخشی از داستان اختصاص دارد به جریان زندگی مهاجران افغانستانی که با گذر از جنگ و ناامنی و وحشت خودشان را به امنیت رساندهاند و حالا گرفتار شکل دیگری از درد زندگی شدهاند. به موازات این روایت، ما روایت زندگی ایرانیهایی را میبینیم که گذرشان به قلمروی شیرمحمد میافتد، اتاقی کوچک در دل آهن و آجر و سیمان. آنچه روایت میشود، همه روایت دردهای نابههنگام است که در جامههای رنگووارنگ نمود پیدا میکند. انتخاب سوژههایی نو به خلق فضایی متفاوت هم منجر شده است. هرچند که به نظر میآید آنچه بار اصلی این تفاوت را به دوش میکشد همان مهاجرانی هستند که با قصههایشان راه به چند داستان این مجموعه باز میکنند. البته اشتراکاتی که میان مفهوم دغدغههای افراد با رویکردهای متفاوت شکل میگیرد هم در این روند نقش دارد؛ چه شخصیت ایرانی و چه شخصیت افغان. همچون نتهایی که با یک هدف اما کارکردهای متفاوت نواخته میشوند. این نتنوازی آهنگی میسازد از زندگی که نوایی یگانه به گوش میرساند.
«طالبان، زیر پل اتوبان تازهساز کمین کرده بودند و بمب گذاشته بودند. کاروان آمریکایی که نزدیک شده بود و رسیده بود روی پل، بمب را ترکانده بودند و درگیری شروع شده بود. صدای انفجار که پیچیده بود توی محل، رفته بودیم و پشت درختهای وحشی پسته، پناه گرفته بودیم و دیده بودیم که چطور ماشین ارتشی آمریکایی توی آتش میسوخت و چند ماشین آن طرفتر، تریلی سفید سعی داشت دنده عقب از مهلکه بگریزد. راننده را که زدند، تریلی وسط آسفالت قیچی کرد و ایستاد. صدای رگبار گلولهها لحظهای قطع نمیشد. سربازهای آمریکایی به هر بدبختیای که بود عقب نشستند و با یکی دو جیپی که سالم مانده بود، فرار کردند. طالبها به خیالشان که تریلی پر از اسلحه را به چنگ آوردهاند، کفی را دوباره به اسب وصل کردند و جنازههای کشتههاشان را توی وانت انداختند و آمدند توی محل. مردم دورتادور، روی پشت بامها نشسته بودند و نگاه میکردند...»
آنچه که در مجموعه داستان «دوازده نُت برای سکوت» شاهدش هستیم در حد وقایعی از زندگی آدمهای مختلف باقی میماند. تعدد شخصیتها به مخاطب اجازه نمیدهد به درون آدمها دست پیدا کند. در وهله اول نویسنده و بعد از آن مخاطب چنان با این تکههایی که در قالب داستانهای جداگانه پشت سر هم میآیند درگیر میشود که جایی برای پرداخت به لایههای زیرین باقی نمیماند. گویی همین «رنگ رخساره خبر میدهد از سر درون». حتی راوی داستان هم تنها نظارهگر ماجراها و انتقالدهنده آنها است. او مرکز ثقل کلیت داستان است که آدمها را دور خودش جمع میکند تا از روی زشت زندگی بگوید.
یکی از وجوه پررنگ و تاثیرگذار این مجموعهداستان، پرداختن به مساله مهاجرت بهخصوص مهاجرت افغانها به ایران است. این مساله از آنجایی اهمیت پیدا میکند که تاثیر گذشته این آدمها را در زندگی کنونیشان را نظارهگریم. بحث مهاجرت در دنیا ابعاد گسترده و پیچیدهای دارد که نویسنده دست روی یکی از ابعاد آن گذاشته است؛ چالشهای اقتصادی، تهدیدهای مربوط به جنگ و کوچهای اجباری؛ کوچی که با آرزوی رسیدن به وضعیت مناسب و مطلوب یا فرار از وضعیت ناهنجار و غیرقابل تحمل صورت گرفته و این آدمها برای رسیدن به هدف خطرهای زیادی را به جان خریدهاند. مهاجرتهایی که بیشتر آنها نه بر اساس اراده و اختیار، بلکه از سر اجبار صورت گرفتهاند و همین است که ماجرا را دردناک میکند. داستان و روایت این آدمها شاید یکی از تلخترین داستانها و روایتهایی باشد که در شرح حال ملتهای جهان آمده است. همین سرگذشت از این افراد، شخصیتهایی برجسته میسازد که داستانشان ارزش بازنگری پیدا میکند و دردشان محترم شمرده میشود. در هر کدام از داستانهای «دوازده نُت برای سکوت» نویسنده به بهانه حضور هر کدام از آدمهای قصه بخشی از این سرگذشت را روایت میکند. گلچینی از آنچه که بر سر این مهاجران آمده تا امروز.
«صبح که آفتاب زد و سربازهای دولتی برگشتند به محل، از کوه پایین آمدیم. نعش سوخته یوسف را خاک کرده بودند و روی زمین خاکی کنار مغازه، لکه بزرگ و سیاهی افتاده بود و زمین، بوی بنزین و چربی میداد. آفتاب که میزد، محل دست دولتیها بود و غروب نشده، سربازها از ترس جانشان برمیگشتند و همهچیز میافتاد دست طالبان. ظهر که شد، مغازه را خالی کرده بودیم و جنسها را برده بودیم خانه نصیب. دفتر حساب و کتاب را گذاشتم روی ایوان و نصیب را بغل کردم. ملیحه از پشت پنجره نگاه میکرد و مادرش داشت برای ناهار، نان میپخت.
از محل بیرون زدم و پیاده راه افتادم سمت جنوب. آفتاب، بالای سرم بود و وقتی برگشتم و محله را که توی دره سرسبز، جا خوش کرده بود نگاه کردم، انگار چیزی در قلبم فروریخت. کسی به خونخواهی یوسف بلند نشد. یوسف شد تکه سنگ کوچکی کنار قبر زن و دوتا بچهاش که توی بمباران از بین رفته بودند.»
مجموعهداستان «دوازده نُت برای سکوت» که موفق شد کتاب دوم بهترین مجموعهداستان جایزه ادبی بوشهر را نیز از آن خود کند، تنه میزند به رمان؛ هر کدام از داستانها روایت و ساختاری مستقل دارند که بدون داستان قبل یا بعد از خود هم کامل است، اما با این همنشینی، مجموعهای ساخته است برای شکلدادن به جامعهای سرخورده که نقطه اشتراکشان آنها را گرد هم جمع کرده است. کیوان صادقی دست روی موقعیتهایی میگذارد که پیش از این کمتر شاهدش بودهایم و داستانهایی نو میسازد برای تجربه نوع دیگری از زندگی.
و درد مرز ندارد، رنج خودش را میاندازد وسط زندگی آدم بیآنکه به مبدا و مقصدت فکر کند، دامادی باشی در شب عروسیات یا دختری باشی طردشده از خانه و خانواده و درگیر اعتیاد یا... بااینحال جزو همان جغرافیایی هستی که مصیبت همیشه هست. همانجا که تو بهعنوان یک انسان و موجودی که قدرت کنش و واکنش دارد، قربانی میشوی، قربانی جنگ، فقر و درنهایت شرایطی که تحمیل میشود، شرایطی چنانکه دستت به یک تکه کوچک از گوشت گوسفند قربانی همسایهات هم نمیرسد. دغدغههایی متفاوت هستند اما حسی مشترک آدمها را به یک مسیر هدایت میکند؛ تلخکامی.
تلاش برای زیستن در جهانی آشفته، که گریزی از زندگی نیست و روز نو با اغواگری سر میرسد چنانکه شاملو میگوید: «نگاهت شکست ستمگری است/ نگاهی که عریانی روح مرا/ از مهر/ جامهای کرد/ بدانسان که کنونم/ شب بیروزن هرگز/ چنان نماید/ که کنایتی طنزآلود بوده است/ و چشمانت با من گفتند/ که فردا/ روز دیگریست...»
* روزنامهنگار و داستاننویس