آه از آن ارغوانِ بي‌سايه

آخرين بازمانده از نسل طلايي شعر و موسيقي درگذشت

مهدي فيضيصفت

- همدوره چهرههايي تکرارنشدني همچون احمد شاملو، سياوش کسرايي و نيما يوشيج بود؛ از نسلي طلايي بهجا ماند که انقلابي بزرگ در شعر و ادبيات ايران برپا کردند. همقطارانش سالها و گاهي دهههاست زير خاک آرام گرفتهاند، اما او تا همين ديروز نفس ميکشيد.

اميرهوشنگ ابتهاج، متخلص به «ه. الف. سايه»، مدتها دور از وطن زندگي کرد؛ در آلمان. تا پيش از ملاقات با فرشته مرگ، اهالي شعر و ادب، او را بزرگترين شاعر در قيد حيات ايران ميناميدند.

ابتهاج با «نيما» و ديگر دوستدارانش دمخور بود، به همين دليل گريزي به شعر نو زد، اما طبع او گرايش به غزل داشت. سال 1325، پيش از آشنايي با نيما يوشيج، مجموعه «نخستين نغمهها» را منتشر کرد؛ مجموعهاي شامل اشعاري به شيوه کهن.

 اولين سرايش

«سراب» اولين مجموعهاش را با اسلوب جديد سرود؛ اما قالب اثر همان چهارپاره بود با مضموني عاشقانه. مجموعه «سياه مشق» با وجود انتشار بعد از «سراب»، شعرهاي سالهاي 25 تا 29 شمسيِ «سايه» را در خود داشت. در اين مجموعه، تعدادي از غزلهاي خود را چاپ کرد و توانايياش در سرايش غزل را نشان داد؛ غزلهايي که از بهترينهاي عصر خودش بهشمار ميرفت و ميرود.

 به رنگ ارغوان

«ارغوان» بيش از آنکه نام درختي زيبا را به اذهان بياورد، يادآور شعر ماندگار هوشنگ ابتهاج است. «سايه»، خانهاي در خيابان فردوسي تهران داشت؛ خانهاي قديمي که سال 1387 به عنوان اثري ملي به ثبت رسيد. دليل ورود خانه ابتهاج به فهرست سازمان ميراث فرهنگي، درخت ارغواني بود که شعر معروف «ارغوان» به يادش سروده شد.

خانه آجرقرمزِ ابتهاج، زماني محفل شاعراني بود که سالهاست از دنيا رفتهاند يا مثل صاحبِ خانه، غربتنشين بودند و در غربت نيز چشم بر جهان بستند. وقتي «سايه»، خانه را خريد، ارغوانِ خشکيده اي داشت که اطرافيان پيشنهاد دادند تبر برداشته و با کوبههاي بيامان، درخت را قطع کند، اما ابتهاج از آن مراقبت کرد تا جان بگيرد. مِهر «ارغوان» در وجودش نشسته بود و دل نداشت مرگ دوست سبزش را ببيند. وقتي تصميم به مهاجرت گرفت، چشمش به درخت افتاد، خجالت کشيد و به سوي ديگري نگاه کرد.

گويي مفهوم «خانه» براي هوشنگ ابتهاج، برابر با خاطراتي غمانگيز بود. خانه مادري «سايه» را هم در رشت تخريب کردند. قرار بود تبديل به «بنياد شعر و غزل سايه» شود، اما مالک به ثبت ملي خانه رضايت نداد و فروردينماه 98 حکم به تخريب دادند. تمامي خاطرات «سايه» مدفون شد تا شايد مالک جديد، برجي بلند عَلَم کند. ابتهاج از آدمهايي گفت که در اين خانه زندگي ميکردند و براي او مهم بودند. دوست داشت يادگاري اجدادياش حفظ شود، ولي نشد.

سياستزدهاي سياستگريز

ابتهاج، سياسي بود، بسياري معتقدند ارتباط با حزب توده در شهرتِ بينظيرش اثر فراواني داشته، اما خودش سال 92 در مصاحبهاي، عضويت در حزب توده را تکذيب کرد. هرچند گفت هميشه سوسياليست بوده؛ البته به تودهايها احترام ميگذاشته و با آنها رفيق و همعقيده بوده است. سال 1358 از کانون نويسندگان ايران اخراج شد، هوشنگ ابتهاج به همراه سياوش کسرايي و چند تن ديگر از سوي هيأت دبيران که چهرههاي مشهوري چون احمد شاملو، غلامحسين ساعدي و اسماعيل خوئي را در خود داشت، به دليل نقض مرامنامه و اساسنامه کانون کنار گذاشته شد. البته تمام عناصر منتسب به حزب توده نيز جزو اخراجيها بودند. غمگين شد، اما لب به شکوه باز نکرد. استعفا از راديو و اخراج از کانون نويسندگان، «سايه» را به سايه راند، ولي دوستاني مانند «شهريار»، او را به زندگي بازگرداندند.

نقشآفريني در خلق «چاووش»هاي ماندگار

دوستداران موسيقي، 12 آلبوم ماندگار «چاووش» را به خاطر دارند؛ آلبومهايي که هم از نظر هنري کمنظير بودند و هم تحت تأثير فضاي سياسي ايران قرار داشتند. محمدرضا لطفي، حسين عليزاده، پرويز مشکاتيان و محمدرضا شجريان، جاودانههاي «چاووش» را خلق کردند. هوشنگ ابتهاج با چند شعر زيبا در اين آلبومها حاضر بود و البته حمايتهاي معنوي او، تأثير بهسزايي در شکلگيري چاووشها داشت. مشهورتريناش شايد «سپيده» يا همان «ايران اي سراي اميد» باشد که در روزهاي نخستين بعد از انقلاب ساخته شد و بعدها در آلبوم «چاووش 6» قرار گرفت.

خودش روايت ميکرد از روزگاري که در زندان بود و وقتي «سپيده» با صداي خسروي آواز ايران از راديو پخش شد، بغضش ترکيد و گريست. ميگفت: «تا شنيدم زدم زير گريه! همبندم گفت: چرا گريه ميکني؟ گفتم: شاعر اين ترانه منم! گفت: پس تو که اين ترانه را سرودي چرا در زنداني؟!»

نجيبزادهاي بيتکرار

ششم اسفند سال 1306 در رشت به دنيا آمد. پدرش؛ آقاخان ابتهاج از مردان سرشناس رشت بود و مدتي رياست بيمارستان پورسيناي اين شهر را بر عهده داشت. هوشنگ ابتهاج هميشه از نور، آفتاب، سپيده، سحر و اميد گفت؛ اما در تضادي دلنشين، تخلص «سايه» را برگزيد. روايت خودش از انتخاب چنين واژهاي به اندازه سرودهايش جذاب و بينظير بود: «حروف و کلمات براي من رنگ دارند: «ر» خاکستري، «گ» نارنجي و «ج» سياه است؛ يا کلمات برايم سرد و گرماند. سايه کلمهاي «سرد» است، گلابي کلمهاي «گرم». به گمانِ من در کلمه سايه يک مقدار آرامش و خجالتيبودن و فروتني و بيآزاربودن هست؛ اينها براي من جالب بود و با طبيعت من ميساخت. خود کلمه سايه از نظر حروف الفبا حروف نرمِ بدون ادعايي است. در آن نوعي افسوس است و ذات معناي اين کلمه، نوعي افتادگي دارد در مقابل خشونت و حتي ميشود گفت وقاحت». چند باري خبر آمد بستري شده، اما هر بار دخترش «يلدا» دوستداران پدر را به نفسهاي بيشتر اميدوار کرد. در 90 و چند سالگي همچنان ذوق و قريحه از تن رنجور و لبهاي پنهان پشت ريش بلندش ميتراويد. وقتي شب شعرش در اوج درگيري جهان با کرونا لغو شد، مقابل دوربين نشست و خواند: «اين همه راه آمدي، آري/ بنشين خستهاي و حق داري/ نَفَسي تازه کن، نميدانم/ چند ماندهست از شبِ دشوار/ تا رسيدن هنوز بايد رفت/ کار سخت است و راه ناهموار». سايه بلند شعر و ادبيات ايران پيش از ملاقات با نود و پنجمين بهار غروب کرد. هرچند عمري دراز داشت، هرچند عمر هيچ انساني، ابدي نبوده و نيست، اما باز هم انتشار خبر پرواز هوشنگ ابتهاج، «غمي استخوانگداز» به بلنداي سايهاش بر دل دوستداران شعر و ادبيات نشاند؛ چنانکه خودش سرود: «درون سينهام درديست خونبار، که همچون گريه ميگيرد گلويم/ غمي آشفته دردي گريهآلود، نميدانم چه ميخواهم بگويم».

ارسال دیدگاه شما

روزنامه در یک نگاه
ویژه نامه