ورزشی در سالی که یادش، بلندتر از قامتش بود!

اميد مافي :  روزنامه نگار

ميان اين همه سنجد، اين همه سمنو، اين همه سير و سرکه چطور مي توان تلنگري به نامه اعمال اين ورزش زار و نزار زد و حسرت و حرمان را به هر چه باداباد نسپرد؟  سالي که جام جهان نما براي يک ماه تمام، غم نان را از سفره هاي کبودمان پاک کرد تا مثلا دل بسپاريم به آتشبازي يوزها در صحراي دوحه و از فرط شادي بال درآوريم و دنبال پوست اضافي بگرديم. اما دريغ و صد دريغ که در روز موعود، بر باد رفتن آرزوهايمان را در کارزار به تماشا نشستيم و از آسمان هفتم با سر پايين افتاديم و در آينه قدي به شمايلي شکسته و خسته زلزديم!  نه چمدانِ بسته مرد آرام اهل زاگرب و نه آمدن غريبه پرتغالي، هيچ يک سبب ساز غرش يوزها نشد و در برابر شيرهاي ساير کشورها، چنان مضمحل شديم که در انتهاي سنگلاخ خون گريستيم و دست از پا درازتر به مام ميهن برگشتيم.  وقتي جام جهان نما قاتق نانمان نشد،في البداهه تصميم گرفتيم مغز پرتغالي را براي ابد و يک روز به تعطيلات بفرستيم و سکان کِشتي به گل نشسته را به دست فرمانده اي خودي دهيم. اينگونه شد که دستان بچه نازي آباد برايمان باران شد و در ترافيک سنگين نامزدها، کليد قلعه تيم ملي را به دست امير قلعه داديم تا شايد پس از شانزده سال آسيا را تنگ در آغوش بگيريم و از سياره خاموش ناکامي،لختي خارج شويم.  اما در کنار تيم ملي، اين ليگ ميلياردرها بود که همچنان افتان و خيزان به راه خود ادامه داد و آن ها که به ضرب پول، ستاره هاي بيشتري را در آسمان خويش نشانده بودند در گذر زمان بود و نبود خود را در يک جام زرين جستجو کردند. جامي که معلوم نيست در آخر شاهنامه به سمت باتلاق گاو خوني پر خواهد کشيد و يا در پايتخت سرب و دود گرفته، سر از ويترين يکي از دو ارتش سرخ و آبي در خواهد آورد. در واپسين روزها و ساعات سال کهنه چند سطر از چند يلِ رويين تن نيز بنويسيم که دور از هياهوي فوتبالِ نامراد، شور و شبنم را به ارمغان آوردند و پاي رواق تقدير درخشيدند. علي سوادکوهي پسر برناي مازندران حالا  ديگر يادش از قامتش بلندتر است. همو که کمي آن سوتر از منهتن،مستر جردن باروز تسخير ناپذير را به ميان شمشادها فرستاد و  غول بي شاخ و دمي که در دوران طولاني قهرماني اش هرگز مقهور آريايي ها نشده بود را به مسلخ تبعيد کرد. هر چند نام سوادکوهي به اندازه روزبه چشمي سر از ژورنال ها درنياورد اما درخت بيد ما با اشارتي، سايه گسترد و آبرو خريد. يک سينه ستبر، دو بازوي فولادين و يک نفس چاق سهم ديگر شير شرزه اي بود که در لاس وگاس بيرق خونين وطن را افراشت و در قامت مرد شماره يک مستر المپيا به عشق اين مرز پرگهر چشم هايش شبنمي شد. او که بي توقع نام خود را بر ستيغ قله بدنسازي و پرورش اندام جهان نشاند و عطر تنش در اتمسفر آن سوي گيتي پيچيد و همه را حيران خويش کرد. بمب ديگر اين ورزش نحيف را در  دسته فوق سنگين وزنه برداري جهان، عليرضا يوسفي منفجر کرد تا اسطوره ناميرايي به نام"لاشا" پاي تخته بلرزد و اعتراف کند جانشين خلف حسين رضا زاده از پس جاده هاي دور به او رسيده است. يوسفي در پيکارهاي جهاني زنگ ها را براي کرگدن تفليس به صدا درآورد و در عنفوان جواني کابوس ها را بلعيد و رژه در خيابان رستگاري را تمرين کرد.حقا که شير مادر و نان پدر حلالت پسر. از سويي، در سالي که هندبال جا خوش کرده در تاريکخانه، جهاني شد و به تراژدي  سال هاي بد شگونِ رفته بر باد پايان داد، آشيانه باني چون محمد سياوشي قفلي محکم به آشيانه ايران زد تا صداي روشني در اردوگاه ايران بپيچد و حملات حريفان تا بن دندان مسلح رنگ ضد حملات به خود بگيرد. حالا هندبال برگ برنده اي درون سنگر خود دارد که قادر است دو بالش را بگشايد و شانه به شانه ابرها بسايد. اما اين پايان راه نبود. در گير و دار نبرد مذکرها، بانويي شبيه به سهند، کاري کرد کارستان و طلسم وزنه برداري بانوان را با صيد سه مدال از آوردگاه منامه شکست. دختري که جامه خوشبختي را براي خويش کوک زده بود يک شبه قويترين بانوي آسيا لقب گرفت و لاي درختان صنوبر تاب خورد.چه سعادتي!  سياهه افتخارات اين ورزش دِيم کم نيست و مي توان به قدر يک دفتر دويست برگ از استارهاي بي ادعاي سال کهنه هچون الهام حسيني، کامران قاسمپور، علي نادري، محمد رضا معصومي، مشکات الزهرا آصفي و... نوشت و به قدر فورهند و بک هند و لوپ هاي مشکات الزهرا از تبلور يک نسل طلايي حرف زد. نسلي که به دقيقه اکنون مي تواند ورزش بانوان را همپاي ورزش مردان به تيغه ماه الصاق کند. فقط بايد اهل سرير و صدارت از پشت ميزها به متن کارزارها بيايند و همه را به يک چشم ببينند تا سرود وطن در چهار گوشه جهان طنين انداز شود و سرزمين گربه اي شکل ذيل طومار طويل افتخارات نانوشته به يک قصه زعفراني بدل شود.قصه اي با سطرهايي از بهار و واژه هايي چون سرکه و سماق و سکه.تو اگر دو زار به من دادي، بيا پنج زار بگير ورزشِ سينه چاک سکه!

ارسال دیدگاه شما

روزنامه در یک نگاه
ویژه نامه