جنون شعر
سينا بهمنش*
از خسرو گلسرخی تا علی باباچاهی
جنون شعر
علی باباچاهی نامی است که مرا به یاد برجک دیدهبانی میاندازد. برجکی در نقطه صفر مرزی. در منطقهای که مرزش روزبهروز در حال تغییر است. جبر جغرافیایی و جبر تاریخی، علی باباچاهی را در مکان و زمانی خاص قرارداد تا امکان تماشای بیشترین تغییر و تحول تاریخ ادبیاتمان برایش فراهم شود. از نیما تا درک مستقیم پسانیمایی. درک حضور قلههایی مانند شاملو و فروغ و نظاره تمام موجهایی که بر دریای پرتلاطم شعر ما شکل گرفتند.
نوزادی که به نام شعر مدرن فارسی در دهه چهل به دنیا آمد، در برابر تاریخ ادبیات ما هنوز نوزاد است. هنوز در حال شکلگیری و تجربهاندوزی است. هر لحظه در وضعیت جدیدی قرار میگیرد و در حال تکاپو و بازیگوشی است تا مراحل رشد طبیعی خود را طی کند.
علی باباچاهی شاهد این زایش و رشد بوده است. او بخش غیرقابل انکار از حیات این نوزاد است. امروز علی باباچاهی در دهه هفتاد خودش به سر می برد. او در ادبیات معاصر ما به تثبیت رسیده است و چهرهاش را به عنوان یک آیکون یا برند به ثبت رسانده، اما این تثبیت او را ثابت و ساکن نساخته است.
وقتی از علی باباچاهی نام میبرم، حسرتی با من همراه میشود. درک مستقیم این همه تغییر، قرارگیری در وضعیت یک انقلاب، یک جنگ. امکانات بهوجودآمده از بزرگترین انقلاب جهان ارتباطات و پیشرفت رسانهها، شرایطی است که شاید در وضعیت جغرافیایی دیگر میتوانست قلهای به قلل چهرههای ادبی یک جامعه بیفزاید. اما علی باباچاهی وضعیت دیگری را برای خودش رقم زد. او خود را شهید کرد. تعهد خود را در پرکردن خلاها دید. به عنوان شاعری آوانگارد مجبور بود معبر باز کند و راه ایجاد کند. در فقر امکانات رسانهای مجبور بود روزنامهنگاری کند و مجله منتشر کند. در نبود منتقد ادبی، مجبور بود نقد بنویسد. در رخوت فضای آکادمیک مجبور بود تحقیق کند. خلاهایی را که پر کرد اگر در یک جا میانباشت، میتوانست یک قله بسازد.
علی باباچاهی همان کاری را کرد که خسرو گلسرخی کرد. گلسرخی که نقدی هم بر کتاب «جهان و روشناییهای غمناک» باباچاهی نوشته است، میتوانست یک شاعر یا منتقد باقی بماند، اما خود را متعهد در پرکردن خلاهای اجتماعی زمان خود دید و شهید شد.
«ع. فریاد» میتوانست تا همیشه بسراید و «ع. فریاد» بماند، اما در زمان سخنرانی فریاد به کار علی باباچاهی نمیآمد. او که میتوانست در فضای شعر همچون پرندهای سبکبال پرواز کند، یک مهندس پرواز شد که تمام فوت و فن علم آئرودینامیک را میداند. همیشه به این فکر کردهام یک منتقد چطور میتواند از دانستگی خود را رها کند و تبدیل شود به شاعری با جنون نوشتن. علی باباچاهی که میتوانست فاتح قله باشد، میتوانست قله باشد، متعهد شد به «بلدِ راه»بودن. یک دهه مسئولیت صفحات شعر «آدینه» بهترین موقعیت بود برای آشنایی با زبان شعر جوان آن زمان، برای درک مذاق مخاطب. برای همبازیشدن با کودک شعر. اما باباچاهی تصمیم گرفت بنشیند به نظاره بازیگوشی این طفل و ثبت و ضبط لحظات او. علی باباچاهی تعهد خود را در آموزش گامبرداشتن به این کودک دید. و در ساختن راه و در نشاندادن راه.
حالا علی باباچاهی یک برجک دیدهبانی است. در نقطه صفر مرزی که هر لحظه مرزش با موجی جدید در حال تغییر است. او که در پی کشف و جذب مخاطب عام شعر نبوده است، راه دیگری را برای خود انتخاب کرده است. مخاطبان او میتوانند شاعران باشند. مراجعهکنندگان به او میتوانند منتقدان باشند. او میتواند منبع موثقی برای محققین باشد. البته اگر کسی در پی پیداکردن راه باشد، اگر کسی در پی خواندن درباره شعر باشد و اگر کسی در پی تحقیق باشد.
کسی که خود را شهید میکند به زمان حال نمیاندیشد، به آینده و آیندگان فکر میکند.
* شاعر و منتقد. از آثار: همه آنچه نگفتی