زمانپريشي مشروطه و آرمانهاي محققنشده آن در خاورميانه امروز
اميد عزيزيان
بيش از 116 سال پيش ايرانيان اولين گام مهم تاريخي خود را براي گذار از فردگرايي به نهادگرايي برداشتند. اما در بُعد زمانمندي نکته مهم اين است که اين جنبش در برههايي از تاريخ مطرح شد که نه نقشه جغرافيايي خاورميانه اينگونه بود و نه مسالهاي تحت عنوان آزاديخواهي، مدرنيته و تفکيک قوا در ميان مردمان اين منطقه موضوعيت داشت.
هر چند تلاش آزاديخواهانه ايرانيان در اين مقطع بر اساس يک برآورد کلي رخدادي زودهنگام يا حتي آناکرونيستي (زمانپريشانه) بود اما در تاريخ ايرانيان و منطقه نقطه عطفي بود که بازتابهاي آن کماکان ادامه دارد. مشروطه خواهان ايراني در يک جامعه سنتي و توسعه نيافته به دنبال تحقق آرمانهايي بودند که شايد براي ايران آن دوران دست نيافتني مي نمود و اساسا آنچنان که ماشالله آجوداني در کتاب «مشورطه ايراني» ميگويد، شهروندان ايراني آن دوران درکي از مفاهيم مطرح شده در مشروطه نداشتند. لذا ميتوان گفت اساسا مشروطه بيش از آنکه در عمق جامعه و در ميان عامه مردم ريشه داشته باشد، خواسته روشنفکران غرب رفته ايراني بود.
روشنفکران ايراني با الهام گرفتن از غرب تلاش مي کردند تا با عرفي ساختن سياست و مهار قدرت نامحدود زمامداران براي اولين بار نهاد قدرت را نسبت به عملکرد خود و مهمتر از آن حقوق شهروندان پاسخگو کنند. با اين وجود، ايرانيان مشروطهخواه از شروع تا پايان جنبش مشروطه و بازگشت استبداد رضاخاني چند مسئله مهم را دنبال کردند. حاکميت قانون، تفکيک قوا، صيانت از آزاديهاي سياسي و مدني، آزادي مطبوعات از مهمترين اهدافي بود که مشروطهخواهان به دنبال تحقق آن بودند.
مشروطهخواهان خواستههاي خود را با عرفي ساختن قدرت و ايجاد نهادي به مثابه کنترل و محدودسازي زمامداران آغاز کردند و انديشههاي خود را در مطبوعات به مرور عرصه کردند. سپس استقلال نهاد قانون را خواستار شدند تا از طريق اين استقلال بتوانند قدرت نامحدود زمامداران را کنترل کنند. اما با مرور تحولات آن دوره ميتوان دريافت علاوه بر مخالفت نهاد قدرت که طي قرنها به صورت نهادي در خدمت استبداد و بي نياز از پاسخگويي درآمده بود نهادي ديگر از بطن جامعه براي رويارويي با مشروطه خواهان قد علم کرد. نهاد سنت که ادبيات روشنفکران را افکاري پليد از سوي غرب براي مقابله با سنتهاي حسنه ايرانيان ميپنداشتند ناخواسته با زمامداران براي ناکامي جنبش مشروطه همراه شد. اما با نگاهي گذرا به تحولات منطقهاي ميتوان اظهار داشت که آرمانهاي مشروطهخواهان و علل اساسي ناکاميشان کماکان بخشي از مهمترين مسائل لاينحل خاورميانه است. از آنچه طي يک دهه اخير تحت عنوان بهار عربي تا ظهور بنيادگرايي در سطح منطقه و تحولات سريعي که از سوي برخي از بازيگران سياسي جديد خاورميانه دنبال ميشود بخشي از مهمترين مسائلي بود که مشروطهخواهان ايراني 116 سال قبل به دنبال تحقق آن بودند. تحولات موسوم به بهار عربي که طي يک دهه گذشته تحولات جدي در کشورهاي منطقه خاورميانه را به دنبال داشت از مهمترين تلاشهاي شهروندان اين کشورها از زمان استقلال بود. يکهتازي زمامداران خاورميانه در قدرت و عدم پاسخگويي از يک سو و بحرانهاي اقتصادي کشورهاي که از نعمت نفت بيبهرهاند از سوي ديگر باعث شد شهروندان راهي جز رويارويي خيابان جهت احقاق حقوق خود نيابند که البته اين جنبشها به مرور دچار فرسايش شدند و از رسيدن به اهداف خود در بيشتر کشورها ناکام ماندند. تلاش براي پاسخگو ساختن نهاد قدرت که با تضعيف حکومت و ايجاد بيثباتي سياسي همراه بود شرايط را براي بنيادگرايان آماده ساخت تا با اهداف خاص خود و به مثابه دشمني مشترک به جنگ آزاديخواهان بشتابد. آغازفعاليت هستههاي بنيادگرايي که در سايه استبداد قدرت مسکوت مانده بودند، بهانه را براي هماهنگي جمعي بين بازيگران منتفع از وضع موجود در سراسر منطقه فراهم آورد تا به کمک قدرتهاي فرامنطقهاي به سرکوب بنيادگرايان و صيانت از نهاد قدرت بپردازند که آنچه ناکام ماند تلاش شهروندان براي ادامه جنبش اعتراضي جهت پاسخگو کردن و قانونمند ساختن نهاد قدرت بود. بدون ترديد يکي از تهديدهاي مهم خاورميانه پس از فروپاشي نظامهاي سياسي استبدادي به قدرت رسيدن بنيادگرايان است. با اين اوصاف، آنچه شگفت انگيز است، حرکت کُند تاريخ در منطقه خاورميانه است که گويا تاريخ بازايستاده و دنباله آرمانهاي مشروطهخواهان ايراني در سراسر اين منطقه جاري است. در واقع، خاورميانه با يک دور باطل در نزديک شدن و شکست در تحقق آرمانهاي مشروطه مواجه شده است.
*کارشناس مسائل سياسي ايران