شریعتی از معبر جمالزاده و نادر
- شناسه خبر: 39045
- تاریخ و زمان ارسال: 22 اسفند 1402 ساعت 22:53
- نویسنده: روزنامه آرمان امروز
احسان اقبال سعید / نویسنده
آرمان امروز : چندی بود هوایی شده بودم تا جامه بیارایم و خانه/ موزه دکتر شریعتی را لمس و لحظهای درنگ و تامل در رج و پی خانه و روندگانش روا دارم. پایم یاری رفتن نمیداد که خانه بیآقا مگر خانه است؟ و بیعطر نوای خانم خانه مگر سیمان و آجر دود گرفته هم سیاحت دارد؟ نمیدانم انگار خانه بیآدمیانش تنها گورستان بیپیکیریست که یادمانی برای تمام حضورهای بسر آمده و خاطرات بر جان نشسته و نیز اشک دیدگان نسترده از رخ است و دیگر هیچ. دل به وادی هراس تردید، گام در مسیر معبر خیابان جمالزاده نهادم تا به مقصد و بل مقصود سلامی دهم. گامها شمرده و گاه تند میرفتند تا ردی و اثری از نویسنده و اهلاندیشهای بیابند که در تمام سالهای قطع حیات جسمانیاش باز حضوری تمام گستر بر آستاناندیشه و سیاست داشت و ترکه انکار و تکفیر و یادبود و نکوداشت دیوار به دیوار نکوهشش زیسته بود. جغرافیا انگار بیآدم حضور ندارد و آسفالت و آجر بیحضور تنها جاندار اهلاندیشه، حضوریست بیتقاوت و تمایز… چه حکایتی است که از خیابان جمالزاده به کوچه نادر میرسی و از کوچه نادر به کوی شریعتی.
روایتی ست مگو… تمام آنان چنان خاک گشتهاند که گویی مادر خاک هرگز تجسمی آنچنان را تجسدی این چنینی نبخشید و کالبد با سطح زمین یکسان شد اما تنها نام و عبوری توانست بر اسفالت و جدول و کوچه یاد و یادگاری بگذارد و بشود اسباب تمایز، تفاخر و یا نمیدانم عبور بیتفاوت و نگاه معناداری هم…. حکایت و روایتی است غریب در این یک روز مانده تا انتهای جهان هفتگی من… کوچهی نادر همان که شهریار افشار را در خاطر میآورد کو در پاسخ نسبش برای سریرنشین دیار هند خود را نادر پسر شمشیر خواند و عیار و اعتبار قدرت را به سرخی برندگی در پیش چشم نهاد تا آدمیان برهنه و بیپرده بدانند اعتبار شمشیر را و قدرت آبدیده در میدان خودی بنمایاند… و محمد علی جمالزاده همان پور واعظ اصفهانی که پدر از مشروطه خواهان و منبریهای طریق آزادی بود و برای آزادی کتاب نگاشت و برای همان کتاب در عصر استبداد صغیر جان شیرین از کف بداد و علی شریعتی فرزند محمدتقی شریعتی که کانون نشر حقایق را بنیان نهاد و در بزنگاهها از معبر دیانت و خلوص و طریق نجاتی که در آن میجست گریبان سخن چاک داد تا مگر دری بگشاید و یا به قدر وسع بکوشد…
نمی دانم آدم میتواند نژادگی و ایلش را تا همیشه چراغ راه دارد یا چراغ بشکند و طرح خود بیفکند و در ایناندیشهام که هر کدام این نامها اگر «تیکنوشت» (در بختیاری طالع را تیکنوشت گویند) آن پدران نبودند در کجای نردبام تاریخ برای خود رد پایی و جایی برجای مینهادند؟ نمیتوان به انگشت ملامت باورهای پیشینیان را نواخت و تنها گفت درخت بر پای خویش، شاخش آستان فلک شکافته و فرق آسمان نهم که زمین و باران چه؟ حقیقت به خوشگواری خیالات انسان آموختهاندیشه آمیخته به خیال نیست… قهوه تلخ و سیگار ناشیرینم آرزوست…
پسران اما حکایتی است در راه پدر اما نه جای بر پا و نعل به نعل که آوردهاند: «فرزند هنر باش نه فرزند پدر» و این نگارنده تا همیشه باور دارد «هم فرزند پدر باش و هم فرزند هنر» و نمیشود و نباید در تضاد به دنبال اثبات گشت و ماهیت مسابقه محور و رقابت بیآزرم از بشر امروز به رغم تکافوی گاه به گاه منابع اژدهای هفتاد سراتش در دهان میسازد… جمالزاده ریشه واپس ماندگی و ادبار را در خویشتن ایرانیان جست و در آثارش بر باورش از خلقیات و زمینهی ذهنی و روانی ملت نوری تاباند و در قالب داستان و مقاله به میان آورد. روزی خلقیات ایرانیان را نگاشت و دیگر روز کباب غاز نوشت تا طمع و پرگویی جمعی از معاشران که سازنده فرومایگی و بازندهی آن تاریخ و بودن یک ملت و سرزمین است را بنمایاند. انگار علی شریعتی که سالها بعد بازگشت به خویشتن را در میان انداخته بود در ستیزی زمان پریش با جمالزادهای بود که ناقد خویشتن تاریخی یک ملت بود و خواهان گذر وگذار از آن… کلام جمالزاده اما به تندی تقیزاده نبود تا بگوید از فرق سر تا نوک پا غربی شویم! اما خود راوی علل درونی واماندگی و شکست تاریخی یک ملت میدانست و آن را از کنار دریاچهی ژنو و لوگانو قلمی میکرد…
علی شریعتی اما نفس واماندگی را در تهاجم غرب و نیز بیخویشتنی میدید و میخواست از دل میراث اجدادی و اهورایی رمزی و حیاتی دوباره تحویز کند. کلام و کلمهاش به شعر میمانست و انگار شاعر منثور بود. طالعش بلند که تفاسیرش در عصری قلمی و کلامی شد که سکهی مبارزه و ستیز برای رسیدن به قلههای سیراماسترا در جریان بود و انگار این نوای داوودی شنوندگان بسیاتر داشت و تفاوت کلام شریعتی و جمالزاده در آن بود که جمالزاده به تمامی به دامان ادبیات آویخت و کلامش به نهی و نفی دچار نیامد اما شریعتی به رسم گذر سالیان و نشستن غبار تا مرحله تخفیف و تقصیر هم فروکاست شد و جماعتی گناه آلودگی هوای تهران را هم بر گرده او بار کردند. اما آدم میکوشد تا اثر و نظری از خود بر جای نهد و در پس گفت و شنودها صدر نشیند و قدر ببیند و بشود برگی از تاریخ و گرنه پانویسی یا نقطهای اوراق این دفتر پربرگ کاهی که به قدر کاهی در آن ماندن هم خود غنیمتیست برای آدمی که معنای زوال و گوشه نشینی را در مییابد و یگانه جانداریست که مرگ را میفهد و مینوشد… چه شوکرانی… آه.. و شریعتی پسر توانست گوشهای از تاریخ باشد و وهر بار در جامهای به جامعه بازگردد… همین کو صدا و کلمهای شوی که انکار برنتابد و فراموشی، خود حکایت از اثر است.
سرای دکتر شریعتی با آن خودروی مسکوویچ در حیاط چند نکتهی دیگر را هم در خاطرم نشاند… نخست اینکه در توضیحات آمده بود خانه را پوران خانم شریعت رضوی هم پیمان و بانوی دکتر خریده بود. کنار عموم اسباب و اثاث هم همین خریده شده توسط پوران خانم قید شده بود.. انگار بیخانمانی و آسیمه سری بااندیشه و پیجویی معنا پیوندی ناگسستنی دارد.. بیاد آوردم اگر آیدا و پیشتر طوسیه حائری نبودند چه بر سر زمانه و سرپناه و نیزامان و ایمن بامداد چکامه ساز میآمد و آن دیگر موارد هم… در کنار اهلاندیشه انگار نه همسر به تنهایی که همسر/پرستار لازم است تا تیمار و دفع اضطرار زندگی بهم صورت گیرد. آن سویش گلستان است که برای فروغ پناه شد. مأمن تا بنگارد و بسراید و بسازد….
آخر اما توان کلمه و باور مرا مجذوب خود کرد، سرای شریعتی و پوران با آن بناهای اینسو و آنسوترش در مصالح توفیری نداشت اما حضور و بروز کسانی از جنساندیشه که همان توفیر آدم از دیگر جانداران است باعث تولید معنا و خاطره در پی و آجر سنگی میشود و تا سالیان یکی جمالزاده را سر میکند تا در باریک خیابان نادر سری به سرای شریعتی بزند…