جهانی با چشمانداز تیره
- شناسه خبر: 37275
- تاریخ و زمان ارسال: 12 اسفند 1402 ساعت 23:53
- نویسنده: روزنامه آرمان امروز
«نقشه و قلمرو» شاهکار میشل اوئلبک و برنده جایزه گنکور، تصویری تازه از جهانیشدن ارائه میکند
آرمان امروز – شایان جوادی / مترجم و منتقد : «نقشه و قلمرو» مانند محصولات تجاری، بازار جهانی را هدف قرار میدهد. این کتاب مانند یک آئودی، یک بوگاتی یا لکسوس است. میشل اوئلبک برندها را مورد تجزیه و تحلیل گسترده قرار میدهد. یک صفحهونیم را فقط به مطالعه دقیق دفترچه راهنمای دوربین ZRT-AV2 سامسونگ اختصاص داده است. احتمالاً فکر میکنید که چنین بحثهایی در سطح دانشآموختگان مصرفگرایی باید مضحک و کسلکننده باشد، ولی برعکس! به قلمِ اوئلبک، آنها لذتبخش هستند، و به اندازه موزیک متنِ فیلم کوئنتین تارانتینو سرگرمکننده.
بهجای آن، هنرمندی خوشتیپ بهنام جد مارتین به موفقیتهای حرفهای غیرمعمولی دست مییابد. عشقِ اُلگا، روزنامهنگاری روسی را به دست میآورد که «کاملا با تصویر زیبایی اسلاوی که بهدست آژانسهای مدلینگ از زمان سقوط اتحاد جماهیر شوروی رایج شده است، مطابقت دارد» و به جمع نخبگان جهانی هنر میپیوندد. نویسنده معروفی بهنام میشل اوئلبک، کپیِ کاتالوگِ یکی از نمایشهای مارتین را مینویسد. یک قتل وحشتناک، بازرسی خسته از جهان، راهحلی غیرمنتظره برای جنایت. مضامین اصلی اینها هستند: هنر، مرگ، زوالِ فرهنگی.
اگر این توصیف باعث میشود «نقشه و قلمرو» شبیه نسخه آمریکایی هیجانانگیز رمان اوئلبک باشد، به این دلیل است که هست. دستکم در زمینه مطالب. قطعاً این تصور را دارید که اوئلبک فکر میکند فیلمهای هیجانانگیز آمریکایی، معرفِ ژانرِ عصرِ ما هستند، همانطور که فرودگاههایی که چنین رمانهایی در آن فروخته میشوند مشخصه شکل معماری آن شدهاند. تصادفی نیست که چندین صحنه رمان در فرودگاهها اتفاق میافتد. این ادای احترام اوئلبک به جهانیشدن است؛ به عبارتی دیگر، نسخه اوئلبک از تعقیبوگریز آمریکایی.
میشل اوئلبک که پیش از این جایزه پِری نوامبر و جایزه بینالمللی ادبی ایمپک دوبلین را برده بود، سال ۲۰۱۰ جایزه گنکور را برای «نقشه و قلمرو» به دست آورد؛ رمانی که با ترجمه ابوالفضل اللهدادی از سوی نشر نو به فارسی منتشر شده است.
همه رماننویسان در همهجا از جسارت اوئلبک بهره جستهاند. همچون فلوبر با «مادام بووآری»، لورنس با «فاسق لیدی چترلی» یا ویلیام باروز با «ناهار لخت»، جسارت او به این فرم دوباره ریخت بخشیده و به مردم یادآوری کرده که رمان چه کارها که میتواند انجام دهد و چه قدرت نهفته و آتشافکنی در دست دارد.
رمانِ اوئلبک یک گونه گیاهی عجیب در دنیای کتاب است. گونهای که بهجای خاک از هوا تغذیه میکند. حالوهوای «نقشه و قلمرو» بسیار آرام و عجیب است. گویی انفجاری مهیب در آن رخ داده. شاید همین رخداد بد فرانسه را نیز دچار تشنج کرده، جاییکه داستان در آن جریان دارد، زیرا پاریسِ اوئلبک در میان یک فروپاشیِ آشکار اجتماعی قرار دارد و حومه شهر شهربازیای خالی بدل شده. شخصیتی با ورود به دهکدهای زیبا در فرانسه که فقط طبقه مرفه از پس خرید خانه در آنجا برمیآیند، «پس از انفجار یک بمب نوترونی میانکهکشانی» فکر میکند که «دنیا دقیقا به همین شباهت دارد.»
سال ۲۰۱۰، این رمان، پنجمین رمان اوئلبک، برنده جایزه گنکور، بالاترین جایزه ادبی فرانسه شد، افتخاری که هواداران او احساس میکردند مدتها است زمان دستیافتن به آن گذشته. میتوانید ببینید که چرا «نقشه و قلمرو» ممکن است نسبت به کتابهای قبلی اوئلبک، بیشتر و بهتر، لایق جایزه باشد. بهجای گردشگری جنسی، به هنر و معماری میپردازد. مکانش در گالریها و دهکدهها است تا کلوپهای سادومازوخیسم و سالنهای ماساژ. تنها ستایشی از کارگران جنسی تایلندی است، آنهم با زمزمه. نثر، اگرچه غالباً صریح و خام است، همان شیوهای که اوئلبک را بدنام کرده، گاهی غنایی نیز هست. (ترجمه روان و شایسته است و تندی حالتهای مختلف اوئلبک را میرساند: طعنهآمیز، با نشاطی وحشیانه، عمدا وحشیانه.) حتی یک دانشجوی رادیکال فرانسوی سابق یا هیپی سابق حرقی احمقانه یا سرزنشآمیز نمیزند. فقط یک زن غیرجذاب کاستیهایش را نشان میدهد و بهجز این مورد، دوستداشتنی است. مهاجران مسلمان نه حمله میکنند و نه مورد حمله دیگران قرار میگیرند.
شخصیت ها نیز آشنایی خوبی با برندهای بینالمللی دارند. مارتین، هنرمند و قهرمان اصلی، هیچ دوست صمیمی ندارد، روابط دوری با پدر خود دارد کند و به اندازه کافی اُلگا را دوست ندارد. اُلگا که روس است، گرم و صمیمی است و بهطرزعجیبی پرزرقوبرق. اوئلبک همان نویسنده افسرده و ناشستهرفتهای است که در روزنامهها دربارهاش خواندهایم، اگرچه کمی کمتر مشروب مینوشد. بازرس، همچون شخصیتی از رمان لوکاره متفکر و مسن است. بههرحال، او یک مرسدس کلاس.آ میراند.
هرکدام از این چهره ها بهدلیل اوئلبکیبودن و همچنین دوبُعدیبودن، افکار سهبعدی یا دستکم نسبتاً جالبی دارند. اُلگا، در تعطیلات از مسافرخانهها و رستورانهای فرانسوی بازدید میکند و معیارهایی را که باید براساس آنها مورد قضاوت قرار گیرند بررسی میکند. اوئلبک یادآوری زیرکانهای از شخصیتهای ادبی فراموششده ارائه میدهد و به مارتین یادآوری میکند: «ما نیز محصولیم… محصول فرهنگی. ما نیز منسوخ خواهیم شد.»
اوئلبک به ما میگوید که جاهطلبی مارتین «ارائه توصیفی عینی از جهان» است، حتی اگر این «هدفی باشد که او به ندرت ماهیت دروغبودن آن را حس کرده است». مارتین چه دچار توهم شده باشد یا نه، به وضوح میخواهد چیزهایی را مستند کند که ممکن است در مقابل اثرات غیرمادی فرهنگ جهانی دوام نیاورند. او با عکاسی از سختافزار مهندسی دقیق شروع میکند، سپس، پس از عکسهای نقشهاش، یکسری پرتره از افراد سر کار میکشد، از پرتره مشترک بیل گیتس و استیو جابز تا یکی از پدر بازنشستهاش.
یکسوم پایانی رمان، تحقیقاتی را درباره قتل «اوئلبک» آغاز میکند. یک داستان فرعی دیگر. در آن، ما میآموزیم که پدرِ مارتین، ژانپیر مارتین، که یک معتاد به کار کمحرف است که «تفریحهای ساحلی همهجانبه» راه میاندازد، درواقع هنرمندی ناامید است که بهطرز دردناکی به زندگی کوتاهمدت خود ادامه میدهد. در واقع، او ممکن است غم انگیزترین شخصیت رمان باشد. ژانپیر تنها در اواخر عمرش فاش میکند که بهعنوان یک دانشجوی جوان معماری، کمالگرایی پرشور بوده است. او و دوستانش رویای مقابله با جریان مسلط در معماری زمان خود را داشتند که کارکردگرایانه بود. آنها مقالاتی نوشتند و از این ایده دفاع کردند که «جامعهای پیچیده و منشعب، با سطوح سازمانی متعدد… دستدردست یک معماری پیچیده و منشعب شد که فضایی را برای خلاقیت فردی باقی میگذاشت. اما کارکردگرایی با سرمایهداری دستبهدست هم داد و معماران جوان که هیچ مشتری برای سفارش کار خود پیدا نمیکردند، ناامید شدند. در پایان رمان، ژانپیر به خانهای برای سالمندان نقلمکان میکند. در این مرحله، متوجه میشویم که اندوه بسیار واقعی که بیشتر شخصیتهای دیگر آنقدر بیحس هستند که نمیتوانند احساسش کنند، خود را نه از طریق تنهاییشان، بلکه از طریق اهانتهای بیش از حد انسانی زندگی ژانپیر مارتین و عملا خودکارسازی او نشان میدهد. سپس رمان با توجه به آیندهنگری عجیبوغریب به دوران پیری جد مارتین میرسد.
اما چیزی که از این رمانِ منحصربهفرد برای خواننده باقی میماند، حسِ قدرتمندیِ حالوهوایِ اوئلبکی است، که منتقد، پُل برمن زمانی آن را بهعنوان «روشنی افسرده» توصیف کرد، و در اینجا شامل آگاهیِ بیشتر از بدترشدنِ زندگی روزمره و چشمانداز آن است. همچنین اوئلبک با این رمان به بلوغ کاری رسیده است. بهقول یکی از منتقدان، این رمان، «آنیهالِ» اوئلبک است؛ توصیفی که به دو دلیل مناسب میآید: اول، به این دلیل که اوئلبک، مانند وودی آلن در آن فیلم، اینجا خود را بیشتر بهعنوان یک دلقک نشان میدهد تا هنرمند شناختهشدهای که به آن تبدیل شده است، و هرچند مبهم، با جایگاه خود در فرهنگ دستوپنجه نرم میکند. دوم، چون این رمان بسیار خندهدار است، بهشکلی تاریک و نگرانکننده که هم آلن و هم اوئلبک در آن استاد هستند.