شاعر، روزنامهچی و کودتا
- شناسه خبر: 36785
- تاریخ و زمان ارسال: 8 اسفند 1402 ساعت 23:53
- نویسنده: روزنامه آرمان امروز
نگاهی به اهل قلم و کودتاها در تاریخ ایران
قسمت اول …
ارمان امروز – احسان اقبال سعید نویسنده:
تقویم گاه سخن میگوید و روزهای کاهی رفته را در پیش چشممان میآورد تا بازبخوانیم و در باورها بر و در رفتگان و زمانهای از دست شده نور تردید بیافکنیم و به ساحل میانهروی و تواضع لمی بدهیم. سوم اسفند ماه یا آنگونه که دفاتر تاریخ به یاد میآورند، سالگرد کودتای رضاخان میرپنج و رضاشاه بعدی با مدد سیدضیاالدین طباطبایی روزنامهنویس و سیاستپیشه روزگاران پر آرزو و آب چشم سالهای پیش و پس از آن روز است.
سوم اسپندماه سال ۱۲۹۹ خورشیدی دستهای از قزاقهای مستقر در آقبابای قزوین روانه تهران شدند و پس از زد و خوردی مختصر دارالخلافه را قرق کرده فرمان رئیسالوزرایی سیدضیا طباطبایی را ستاندند و رضاخان اعلان حکم میکنم بر دیوار تهران چسباند. تا پیشتر از این نیروی نظامی در ایران ماهیتی قبیلهای/ ایلیاتی داشت و به وقت جنگهای داخلی یا خارجی با محوریت سرداران محلی موجودیت مییافت اما پس از مشروطه بنای نیروی ملی و یا ناقبیلهای نهاده شد و شاه هم که تا پیشتر در حقیقت خان یا راهبر قبیله غالب بود، نقشی دگر در مناسبات مدرن یافت. برای همین است که در برابر قزاقهای رضاخان نیروی ایلیاتی از قاجار برجای نمانده بود تا آستین بهدر آمده و کاری بکند… و در بیستوهشتم مردادماه سال ۳۲ هم کیم روزولت و زاهدی کاری کردند تا سریر سلطان پهلوی بازگردد و نه کسی از تفنگچیان پهلوی که قبضه تفنگ از پس مشروطه حکایتی دگر یافته بود…
اما برویم به سراغ شاعر و روزنامهچی و آن که با دوات میانه دارد تا باروت و نخست در ذهن میآید میان نازک خیال قلم بهدست با کودتا و حکم میکنم و دیگر چیزها کدام میانه است؟ خطوط در پیش میخواهند تا گرد همین پرسش چرخی بزنند تا مگر دمانی را لبریز تامل و میل نمایند… با برآمدن جهان نو و اندیشههایی که وجود انسان را ستایش کرده او را صاحب حق میشمردند دیگر آدم نمیخواست احدی از خواست رئیس قبیله یا یک از هزاران در خدمت امیال یک تن باشد و خیر عموم راه بر جانفشانی برای ارزشهای عامی و انسانی برد تا جهانی مطبوع بسازند. شاعران و اهل قلم به عنوان نازکطبعان و نگارندگان بر ظریفترین جزئیات رنج انسانی طبعا از پیشگامان نهضت جدید و برای تغییر بودند. تحول شرایط حاضر و درافکندن طرحی نو باور امکان تغییر فوری و تدبیر امور به برافکندن و برنشاندنی را در ذهن و ضمیر اهل دل و کلمه هم افکنده بود پس در کار و برکار شدند…
نخست از ماژور لاهوتی بگویم؛ همان نظامی آموختهای که برای تدبیر ادبار بشر دل بر اندیشه اشتراکی نهاده بود و میخواست در قالب نیروی زبده ژاندارمری مگر کاری بکند….ماژور با فوج تحت هدایتش در تبریز کاری کرد و از پس هزیمت به شوروی و مشخصا تاجیکستان کوچید و برای یک عمر رویا.پرداز ماند.جالب است بدانید ترانه معروف «کمر باریک من/ شام تاریک من…» از سرودههای ماژور لاهوتیست… بهروایت همسرش، لاهوتی در قطاری به مقصد مسکو میانباریک کبک.ادایی از منطقه مستچاه تاجیکستان میبیند و دخترک میگوید ما جوانان مستچاه به گاه عاشقی برای هم شعر میخوانیم. ماژور با نازکدلی، تردید و دل آشوب مینگارد «کمرباریک من…بت مست چاهیام…بیا به نزدیک من صبح و صفا کن/ جفا دیگر بسه با ما وفا کن…» و بدانیم که سرود معروف ناسیونال که تا سالها سرود بام تا شام دستههای رویاپرداز و جانشیفته چریک و چپ در اقصای عالم بود را لاهوتی به فارسی برگرداند و تا مدید زمانی کسانی دم گرفتند و خواندند و البته مردند…میگویند حمید اشرف چریک فدایی خلق در تنها صدایی که دمی پیش از هجوم ساواک و مرگش از او ضبط و بر جا میمانده… ناسیونال میخواند باکلام لاهوتی… و مرغ رویاپرداز که میخواست کودتایی از تبریز بیاغازد در غربت رحل جان بر بند افکند و تمام عمر برای انسان و ایران نالید…
ادامه دارد…