نقل حبیب و محبوب
- شناسه خبر: 8252
- تاریخ و زمان ارسال: 6 مرداد 1402 ساعت 23:52
- نویسنده: خبرنگار آرمان
حسین ظاهری
نقال و پرده خوان
جماعتی گوش تا گوش گرد هم نشسته بودند. شب تاسوعا، شبی که به خجالت از قمربنی هاشم، ماه جرات عرض اندام در آسمان سیاه شهر را ندارد. تعزیه عباس (ع) تمام شده بود و مردم بغض در گلو، در انتظار شنیدن نقل نقال بودند. اصلا قرار بود نقل حضرت عباس را بگویم. اصلا استرس نداشتم و سن دایرهای جلوی تئاتر شهر بهعنوان قدیمیترین رفیق مرا صدا میزد که در آغوشم بگیرد و با جماعتی برویم به صحرای کربلا. اما در یک لحظه دو سر بریده در ذهنم تداعی شد. طبیعی بود، سر اول، سر مبارک امام سوم شیعیان است که در این ایام همیشه جلوی نظر تک تکمان تداعی میشود. اصلا با یاد این قتل و روایت مقتل بزرگ شدهایم، اما سر دوم سر چه کسی است؟ حبیب؟ حبیب ابن مظاهر! خدایا اصلا متنی در ذهن ندارم که برای این دو رفیق بگویم. روبه آسمان کردم و گفتم که خودت کمک کن که مجلس امام خراب نشود. صدای تپش قلبم را میشنیدم، رفتم روی سن و از دو رفیق دوران کودکی گفتم. از دو کودکی که در کوچه های مدینه با یکدیگر همبازی بودند و بازی آخرشان با دل تک تک مسلمانان و عاشقان شد، بزرگترین اتفاق تاریخ. دو سر در میان بزم شامیان در کاخ سبز امویان. دلم را به صحرای کربلا زدم و رفتم و نقلی گفتم که تا ساعتها، از هیجانش نمیتوانستم به آن فکر نکنم:
حبیب بنمظاهر با حسین(ع) در کوچه بازی میکردند. نیّر اعظم جناب رسالت مآب(ص)، رسیدند.
حسین را به آغوش کشیدند و بوسهای بر پیشانی حبیب زدند:
+ ای حبیب، تو را دوست میدارم که دوستدار حسین منی.
حبیب در جنگ صفین، در رکاب حیدر(ع) و کنار حسین(ع) ایستاد و جانبازی کرد.
***
سال ۶۱. حبیب در کوفه بود که خبر رسید حسین به نینوا، دشت «بلا»، کرب بلا رسیده.
دوستان حبیب به منزلش رفتند، مبادا به یاری حسین(ع) بروی!. اینبار داستان متفاوت است. لشکریان ابن زیاد کوفه را محاصره کردهاند که کوفیان به یاری حسین(ع) نروند.
حبیب در ظاهر گفت نمیرود. بعد از رفتن میهمانها، همسر حبیب وارد شد.
حبیب، یک عُمر من و فرزندانت را به مِهر اهل بیت (ع) پرورش دادی، شنیدم که گفتی به یاری حسین (ع) نمیروی.
حبیب که دید همسرش دل شکسته شده، لبخندی زد و گفت حبیب از محبوب جدا نمیماند. این را گفت و در تارکی شب به دل بیابان زد، از کوفه خارج شد و خود را به محبوبش رساند.
عاشورا…
حبیب از حضرت سالار دین، حجت خدا بر زمین رخصت میدان گرفت.
چونان نهنگ دریای مردانگی و شیر بیشهی غیرت به میدان رفت و در مقابل دیو سیرتان جنگید. تیغ هندی از ظلمت غلاف کشید، به مدد و قوت حیدری، اهریمنان را از پی هم بر زمین میزد و صورتهایشان بر خاک میمالید.
الله یا الله، نیزهی رومی از پشت سر… حبیب از اسب به زیر آمد. خنجر و شمشیر اشقیاء…
لاحول و لا قوه الا بالله
سر حبیب بر نیزهای شکسته در بازار کوفه چرخید. همسر حبیب با دیدن راس شوهر بر نیزه، دلش آرام گرفت که مردش، حق مردانگی را ادا کرد. ولی این پایان حبیب نیست و سرش در بین سرهای شهدا در پشت رآس امام به شام رفت.
حبیب در حرم محبوبش خانه گرفت. سر مبارکش در کنار سر سلطان ادب، باب الحوائج، قمر منیر بنی هاشم، برادر وفادار سیدالشهدا و سر مبارک شبیه پیامبر، سبط اکبر حسین(ع) شهزاده علی اکبر (س) جای گرفت.
حبیب در رفافت با محبوب، مرام را تمام کرد و جوانمردی با حبیب معنا شد.
بر مرام حبیب نبودهام یا حسین
مرا شبیه حُر کارگردانی کن