کام بگیر پسر ناکام از اردیبهشت!
- شناسه خبر: 43527
- تاریخ و زمان ارسال: 9 اردیبهشت 1403 ساعت 23:50
- نویسنده: روزنامه آرمان امروز
امید مافی
آرمان امروز : در دوردست دهکده هیچ چیز مثل وداع با او همپیاله نبود.در ارغوان اردیبهشت پسر چهارده ساله میان جهد آسمان تاب خورد و «دالکش» را با درد صدا زد.
طفلی تهی از جیب و جادو که لب های باد را بوسید اما نوازش مادر را نیافت در عرصات عسرت، تا تکلیف عطوفت، اشک ها و لبخندهایش روشن نشود و در فراسوی کوهستان افلیج،مرگ با همه کریه المنظری اش تکلیف «نوژن» را روشن کند و تقدیر با سیمای نوباوه ای که هنوز خوشگل ترین پیراهنش را نپوشیده بود قهر کند.
امشب یا دیشب… چه تفاوتی دارد ساعت دیواری روی کدام عدد ایستاده باشد. مهم این است که کولبر برنا از هوای اردیبهشت برای تنش کام نگرفته و ناکام شده است در دامنه کوهستان.
وقتی سوز در طرفه العینی بر پوست شب تازیانه زد و سرما از دست های شلوغ سبقت گرفت،طفلی که برای جمع کردن پول ها و خرید داروهای مادر سرطانی اش قید زندگی را زده و راهی ابر و باران شده بود در مسیر شوربختی،از راه بی پایان باز ماند و رقصید همپای اجل.راه برای نوژن سنگلاخ شد و در هوای بس ناجوانمردانه که عربده می کشید، سر بر بالش نسیم گذاشت و زودتر از زود نای از نفس تهی کرد تا مرثیه های دالِکَش اردیبهشت را آذر کند.
اینگونه شد که جز چند اسکناس تاخورده در جیب سوراخش چیزی یافت نشد و هوا چرخ خورد و او در حسرت دامادی و دل افروزی ماند.
اینک نوژن سیاره پلشت را از دست داده و به خاموشی و فراموشی پیوسته است. اینک نوجوانی که با دم سرد خویش مادری سرطانی را از هر چه زندگی و زیبایی و زلالی است تهی کرده تا مادر با خیال جسم بی جان سوگلی اش روزی هزار بار بسوزد و بسازد با روزگار تلخ تر از هلاهل!
در آن ساعات شوم وقتی سرما در پیچ در پیچ کوه های مریوان،شقاوت را برگرده های نحیف نوژن تکاند و رویاهایش از میان چکامه هایش دود شد،موهای پریشان دالکه در کسری از شب سفید شد و پدر مفلوج و معلول در بستر پرهیز کرد از ادامه زیستن و دل سپردن به دنیای نژند…
و آن تیهوی ناز که همه چیز پدر و مادری ملول از سیه بختی بود مشتری خاک شد تا یک جفت چاروق بدرنگ، یک پیراهن خوشرنگ و یک جیب خالی جا بماند از ادامه پسری پریشان که ملودی سوزناک نیستی را سرود تا جهان آشوب زده،خاکستر آمالش را در هوا پخش و پلا کند و لختی قحطی شود،در ارض بایرِ از پیش باخته. تا پر شود چشم دیدگان دالکش از آب شور.تا در تضاد تقدیر محتوم، زنی خوگرفته با سرطان و سرفه با تن پوش مندرس دست در دست طفلش به فروچکیدن بیندیشد. فرو چکیدن، نه پریدن!